زخمه

از اروپا خبری می آید خواب دیدم پسری می آید یوسفی شک نکنم در راه است یاکه نازک کمری می آید علما دست به کاری بزنید دین ما را خطری می آید ای درختان کهنسال وطن احتمالا تبری می آید تو بشر نیستی ای ایرانی از اروپا بشری می آید... نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۵ساعت 21:35 توسط مصطفی بردبار| زخمه...ادامه مطلب

من همین وحشت و اضطرابم من حقیقت ندارم سرابم ظاهرا عاشقم عاشق اما غوطه ور داخل منجلابم اه چه زیبا و نازی عزیزم دوست دارم کنارت بخوابم اولش خوب بودم که حالا درپی گندم و باد و آبم کل عمرم خلاصه دراین شعر من همین وحشت و اضطرابم   نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۵ساعت 21:38 توسط مصطفی بردبار| زخمه...ادامه مطلب

1_ من آرام آرام از گوشه اطاقم نیم نگاهی به آسمان از بزرگی آنکه او را خلق کرده است انگشت بر دهانم! و"انریمانی" که می گفت: "که آفرید این را؟ خدا؟ یا که شیطان!" من آنچه را که می خواستم اما نداشتم دلی پاک بود... و شرمنده از گذشته ای که انگار تازیانه ای هرروز بر پیکرم می زند آیا بخشیده خواهم شد؟ 2_ من یک انسان که در اطرافم چیزهایی است متحیر کننده که هرروز به آن می پردازم گیج تر می شوم اما چیزی از دریافتن ممانعت می کند من اسم آن چیز را گذاشته ام ارواح خبیث(بگذریم انریمان!) و تمام مطلبم برای دریافتن  همین یک عبارت است: براستی  x=? من دو گوش دارم دو پا یا دو دست و بسیار چیز زخمه...ادامه مطلب

ابی جون هی ما رو دعوا میکنی چرا اینقد با ما  بد  تا میکنی همه جا فتنه میاندازی و بعد میری یه گوشه تماشا میکنی فتنه و مسخره بازی و دروغ با خودت میکنی! با ما میکنی؟ وقتی اون موهاتو میریزی بهم تو دلا آتشی بر پا میکنی نمیدونی که چه حالی میکنیم وقتی از هم موهاتو وا میکنی من که بی صبرم و آشفته و تو الکی امروز و فردا میکنی میخوامت خیلی میخوامت بخدا چرا عشقم رو تو حاشا میکنی ***** با تو که خستگی معنا نداره اگه هم داشت دیگه حالا نداره چرا آدم ها نگامون میکنن ابی رو میخوایم! تماشا نداره ***** ابی حرفم رو زیاد جدی نگیر کی تو رو میکنه سر بزار بمیر هدفم مسخره بازیه بدون اگه زخمه...ادامه مطلب

من می شناسم دزدانی را که به من حمله ور شده اند و اشباح خبیثی که درست در اطاق خانه ام مرا آزار می دادند و به یاد می آورم آنچه آن روزهای سخت می اندیشیدم: "ای کاش جایی بود برای فرار یا انتقام " من می شناسم اطلاع دارم و آگاهم اشباحی خبیث که دوست دارند دیگر نباشم تا آسوده تر زندگی کنند و آسمان ها را بشکافند که هر روز درست در اطاقم در پی آزار منند و واقفند چه بسا انتقام من خونین که از هم دریدنشان باشد قلب مجروحم مملوء از بغض و کینه و انتقامی که هر روز بیش از پیش از اشباحی که حتی اسمشان بر خاطرم باری است درست همان زمان که پروردگارم را  از یاد بردم چنان جرئت دست اندا زخمه...ادامه مطلب

رو به یاران کرد دیشب پیر شاهدباز ما

گفت:"می ترسم که روزی فاش گردد راز ما

هرکسی دنبال چیزی هست و ما دنبال هیچ

اینچنین از ما جدا شد شیخ سنگ انداز ما

وقتی از بالا به حال خود نظر می افکنیم

نیست غیر از اشک حسرت هیچکس دمساز ما

ما ازاول مرگ را شیرین و دلکش یافتیم

دیدنی هست از زمین تا آسمان پرواز ما

پنج بیتش کردم و حالا تمامش می کنم"

رو به یاران کرد دیشب پیر شاهدباز ما

زخمه...

کی میشه با خدا آشتی کنم و

توبه از هرچی که کردم بکنم

دلمو با روزه عادت بدم و

اون نمازی که میخواستم بخونم

گرچه ما غرق گناهیم و غرور

کی میگه در رو ماها باز نمیشه

اگه قلبت رو واسش پاک بکنی

کی میگه عاشقی آغاز نمیشه

نمیخوام شعرمو طولانی کنم

وقتی مهدی(عج)رو داریم کم نداریم

با تموم مشکلات پیش رو

وقتی اون یاورماست غم نداریم

پی نوشت:

الهم عجل لولیک الفرج...

زخمه...

حسرتی در دلم نشاند و گذشت

آرزوهای  رفته  بر  بادم

غل و زنجیر و حبس طولانی

من گمان کرده بودم آزادم

تلخ شد تلخ هرچه شیرین بود

می توان گفت مثل فرهادم

تازه دریافتم پس از عمری

که به چاهی عمیق افتادم

زندگی جای بی تو ماندن نیست

می روم پیش آنکه دل دادم...

زخمه...

افسانه سیاهت باران اشک و آهت

چشمان سبز و ایران لب تشنه نگاهت

عهدی که با تو بستیم تا آخر ایستادیم

اقرار کرده بودند طفلان سر به راهت

چاه است اگرکه راهت راهت همیشه جاوید

با خون خود نوشتند افتادگان چاهت...

صد سال با تو آری یک لحظه بی تو هرگز

خورشید لرزه برداشت از رهروان ماهت

مانی! اگرچه زندیگ اما چه غمگداز است

باران اشک و آهت افسانه سیاهت

زخمه...